انسانی زنگ زده

آینه صورتی ات را از جیبت بیرون نیاور

بگذار سایه  نوک مدادیت

زیر باران راه خودش را برود

 برایت شعر بخوانم

پرنده کوچکت را در دستم بگذاری

رهگذران فکر کنند

ما حلقه های زنجیر بوده ایم

که بر صورتمان ، انسان کشیده اند

انسانی زنگ زده ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.