-
[ بدون عنوان ]
13 مرداد 1394 08:52
در این ایستگاه قطار پنج دقیقه توقف دارد و من به استقبال خودم آمدهام که این شعر را در امتداد حرکت به شهری که تو نیستی نوشته است و خستگی را از شهری به شهر دیگر حمل می کند در چمدانم، رختخوابی دارم که برای خیابانها غریبه نیست و در پاهایم صدها زندان خوابیده است سیگارم را با فندک خودم روشن میکنم و در ایستگاه آخر خودم را...
-
باید همین نزدیکیها باشد ...
9 تیر 1394 22:12
از میان این کلمات آهسته عبور کنید بوسهای در سطر دوم به خواب رفته است تا بر لبهای دختری بنشیند که در سطر پنجم پنهان شده است گوش کن صدای نفسهایش در سراسر این شعر پیچده است باید همین نزدیکیها باشد ...
-
کسی در دلم گمشده است
6 تیر 1394 08:16
امروز هم خورشید از شرق طلوع کرده است، غم از شانههایم. از رختخوابی پر از سنگ وکسی در دلم گمشده است کسی که سراغ مرا نگرفت از بالش غربیام!
-
دیوانه می شوم از بوی خون
31 خرداد 1394 20:06
دوست داشتنت از لبان زخمیات شروع شد از قتلگاه هزار و سیصد و شصت قناری و میدانستی! دیوانه می شوم از بوی خون و در میدان سینههایت خونهای بیشتری خواهم ریخت می دانستی! سرخی، خوابهای چندین ساله ام را بیدار خواهد کرد و برای پیدا کردنت گوزن گوزن گله های سیبری را جستجو خواهم کرد از قبیلهات به چادرم خواهم آورد و با صورت...
-
بر کجای این خاک غریب اشک بریزم
28 خرداد 1394 00:01
از اشک هایم دست کشیده ام دستی بر شانه ات بر نیمکت پارک کنار خانه وقتی پروانه در گوش گل قصه می گفت و تو اندوه مرا میان بازوانت نوازش می کردی! راستی پروانه که برود گل که برود نیمکت که نباشد بر کجای این خاک غریب اشک بریزم
-
انسانی زنگ زده
24 خرداد 1394 23:02
آینه صورتی ات را از جیبت بیرون نیاور بگذار سایه نوک مدادیت زیر باران راه خودش را برود برایت شعر بخوانم پرنده کوچکت را در دستم بگذاری رهگذران فکر کنند ما حلقه های زنجیر بوده ایم که بر صورتمان ، انسان کشیده اند انسانی زنگ زده ...
-
شهر خاموش است
24 خرداد 1394 23:00
همه خوابیده اند شهر خاموش است و من شعله ای کوچک یادت را سوسو می زنم خواب یادت را، قصد کودتا دارد
-
رفتن کار سختیست!
23 خرداد 1394 08:51
آمده بودم تو را ببینم، بروم نمی دانستم رفتن کار سختیست حالا دست های کوچکت در ذهنم نمی گذارند بخوابم و رختخوابم بوی فاختههای مهاجر گرفته است ...
-
همه چیز از بوسه دوم شروع شد
23 خرداد 1394 08:48
دلتنگی بعد از بوسه دوم شروع شد بعد از حرکت قطار بعد از رفتن تو دلم برای خودم تنگ می شود....
-
بگذار دوستت داشته باشم
3 خرداد 1394 22:06
بگذار دوستت داشته باشم همیشه این کلمات نمی توانند عاشقانه باشند یا سوسنی که بر دشت های سینه ات می روید برف که ببارد غنچه ای در کار نیست و تا بهار سال بعد هیچ کبوتری تخم نخواهد گذاشت بگذار دوستت داشته باشم همیشه این کلمات نمی توانند عاشقانه باشند یا دست هایی که به دور گردنت گره زده شده اند سرما که بین ما نفوذ کند دستی...
-
همیشه از جایی شروع میشوی
26 اردیبهشت 1394 00:56
همیشه از جایی شروع میشوی مثلا میخندی، با پیراهنی پر از شکوفههای لبانت کنارم مینشینی ! زبانت را زیر زبانم میگذاری ! و مرا به رفتن به ماندن به چیدن گلهای پیراهنت وا میداری ! همیشه از جایی شروع میشوی مثلا چشمانم را می گیری، تا یاختههایت را بغل کنم نفس نفس بزنم ! و بگویم سوسن؟ صنوبر؟ یاس؟ و تو بر گردنم گل بکاری !...
-
چمدانت را ببند ..
18 اردیبهشت 1394 22:51
به جای فکر کردن به این کلمات چمدانت را ببند به خانهام بیا دست هایم را به دکمه هایت معرفی کن و به کبوترهایت اجازه آزادی بده یا به دکانی برو و رژی سرخ با طعم بهارنارنج پیدا کن در نزدیکی لبهایت گم کن مرا و بگذار درخت درخت جستجویت کنم یا کفش هایت را در بیاور و با پای برهنه ، دویدن میان این کلمات را آغاز کن به جای پیراهن...
-
هوا که بهتر شود...
18 اردیبهشت 1394 22:50
هوا که بهتر شود! کلماتی را که در مشتم پنهان کردهام بر سینه ات میپاشم نفست که به شمارش افتاد چند تایی بر لبت ! چند تایی بر گردنت ! باقی مانده کلمات را در دستانت میگذارم و منتظر ابری مینشینم که به دنبال چتری برای باز شدن است پنجرهای برای خندیدن ! هوا که بهتر شود! ایستگاههای قطار را بیشتر دوست خواهم داشت و به هر...
-
سالهاست به خواب رفتهام
18 اردیبهشت 1394 22:41
سالهاست به خواب رفتهام و منتظرم کسی در من بیدار شود کسی که حالش خوب است و می تواند زخمهای مرا به دوش بگیرد و در خیابانهای شلوغ بدود کسی که بتواند چمدانش را ببند و برای مقصد نامعلومی بلیط رزرو کند سالهاست منتظرم مردی بیدار شود و مرا با زنی آشنا کند که آمده است ! انتظار را در دستانش بگذارم و برای همیشه بروم ....